شهید باكری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداكار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) و انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را پیرو خط امام میدانست و سعی میكرد زندگیاش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام ( رحمت الله علیه ) گوش میداد، آنها را مینوشت و در معرض دید خود قرار میداد و آنقدر به این امر حساسیت داشت كه به خانوادهاش سفارش كرده بود كه سخنرانی آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه بدست آورند.
او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است،باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم.
شهید باكری از انسانهای وارسته و خودساختهای بود كه با فراهم بودن زمینههای مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود.
زندگی ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی كه داشت میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد؛ اما همواره مثل یك بسیجی زندگی میكرد. از امكاناتی كه حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و فروتنیاش باعث میشد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت:
وقتی با بسیجی ها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میكنم، هرگاه خسته میشوم پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود. همه ما در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یك میلیون تومان هزینه – برای ساختن یك سنگر كه حافظ جان آنها باشد – بشویم، یك موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت. با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان مینمود و بشاش. انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان.
خاطره اول
در بیت امام، مهدی را دیدم و گفتم: “آقا مهدی! خواب های خوشی برایت دیدهاند …مثل اینكه شما هم … بله …” تبسمی كرد و با تعجب پرسید: “چه خبر شده است؟” گفتم: همه خبرها كه پیش شماست. یكی از فرماندهان گردان كه یك ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا میسازند. پرسیده بود: “این خانه را برای چه كسی آماده میكنید؟” گفتند: “قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد.” باز پرسیده بود: “او كیست؟” بعد سكوت كردم. مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت: “خوب …ادامه بده.” گفتم: “پاسخ دادند: قرار است مهدی باكری به اینجا بیاید. خلاصه آقا ملائكه را خیلی به زحمت انداختی.” سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت: “بنده خدا! با این كارهایی كه ما انجام میدهیم، مگر بسیجی ها اجازه دهند كه به بهشت برویم! جلو در بهشت میایستند و راهمان نمیدهند.” سپس فرو رفت و از من دور شد. دیگر مطمئن بودم كه مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری میكند.
خاطره دوم
روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی كه گونهها و دستهای سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب كه از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اطاق میافكند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی كه اشك از دیدگانش جاری است، میگوید: “چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیكه دوست بغلدستی من در كنارم از سرما بلرزد.
خاطره سوم
زماني كه آقاي مهدي شهردار اروميه بودند روزي باران خيلي تند مي آمد بهم گفت : « من ميرم بيرون » .
گفتم : « توي اين هوا كجا مي خواي بري » جواب نداد. اصرار كردم . بالاخره گفت : « مي خواي بدوني پاشو توهم بيا. »
بالندور شهرداري راه افتاديم تو شهر. نزديكيهاي فرودگاه يك حلبي آباد بود. رفتيم آنجا. توي كوچه پس كوچه هايش پر از آب و گل و شل . آب وسط كوچه صاف مي رفت توي يكي از خانه ها. در خانه را كه زد پيرمردي آمد دم در. ما را كه ديد شروع كرد به بدو بيراه گفتن به شهردار. مي گفت : « آخه اين چه شهرداريه كه ما داريم نمي ياد يه سري بهمون بزنه ببينه چه ميكشيم . » آقا مهدي بهش گفت : « خيلي خب پدر جان . اشكال نداره . شما يه بيل به ما بده درستش مي كنيم » « پيرمرد گفت : « بريد بابا شما هم بيلم كجا بود. »
از يكي از همسايه ها بيل گرفتيم . تا نزديكي هاي اذان صبح توي كوچه آبراه مي كنديم .
( راوی : همسر شهيد باكري )
حضرت امام خميني (رحمت الله علیه) بعد از شهادت مهدي فرمود:
خداوند شهيد اسلام (مهدي باكري) را رحمت كند.
مقام معظم رهبري نيز در خصوص شهيد مهدي باكري فرموده است:
شهيد باكري يكي از همين جوان هاست، من آن شهيد را قبل از انقلاب از نزديك ميشناختم اين جوان مومن و صالح مشهد پيش من آمد، حق او بود كه بعد از انقلاب يكي از سرداران اين انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود كه شهيد بشود.
حجتالاسلام والمسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باكری اظهار میدارند:
وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوی رافت و محبت در برخورد با زیردستان بود.
همسر شهید باكری در مورد اخلاق او در خانه میگوید:
باوجود همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در كارهای خانه به من كمك می كرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش كارهای خودش را انجام میداد.
اگر از مسلئلهای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی میكرد با خونسردی و با دلایل مكتبی مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل میكنند:
به همان میزان كه به انجا فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت می كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از كارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این كار سفارش مینمود.
شهید باكری در حفظ بیتالمال و اهیمت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودكار بیتالمال – حتی به اندازه چند كلمه – منع میكرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی كه مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میكرد مورد اعتراض قرار میدادند، میگفت: تا وقتی كه میشود استفاده كرد، استفاده میكنم.
همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاكید میكرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشكر بعد از هر عملیات به منزلشان میرفت و از آنان دلجویی میكرد و در رفع مشكلات آنها اقدام میكرد.
او میگفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگی از با فضیلتترین زندگیهاست.
بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا (علیه السلام) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند.
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنههای كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید. هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(علیهم السلام) و عشقی آتشین به اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و كولهباری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باكری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و كرم عمیم خداوند تبارك و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهیدستم، خدایا قبولم كن.
شهید محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره میكند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان میكند و از زبان شهید می گوید:
خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات كه نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت. این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است كه تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوك معنوی به آن دست یافته بود.
عزیزانم! اگر شبانهروز شكرگزار خدا باشیم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده، باز هم كم است. آگاه باشیم كه صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چارهساز ماست. …بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.
… همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (علیه السلام) و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید. و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت كنید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برای اسلام بار بیایند.